جدول جو
جدول جو

معنی کوشک سار - جستجوی لغت در جدول جو

کوشک سار
دهی ازدهستان بخش سیمکان که در شهرستان جهرم واقع است و 469 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشک سار
تصویر مشک سار
جایی یا چیزی که از مشک خوش بو شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان آل حرم که در بخش کنگان شهرستان بوشهر واقع است و 1300 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ عَ)
دهی از دهستان علی آباد است که در بخش مرکزی شهرستان قائم شهر و در 1500گزی شمال غربی این شهر قرار دارد. در دشت واقع و هوای آن معتدل و مرطوب است. محصول آن برنج، غله، نیشکر، پنبه، کنجد و ابریشم است. این ده دارای 2690تن سکنه می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مانند کودک. کودکانه:
میان خاک چه بازی سفال، کودک وار
سرای خاک به خاکی بباز مردآسا.
خاقانی.
مرکب از چوب کرده کودک وار
پس به دروازۀ هلاک شده.
خاقانی.
و رجوع به کودک و کودکانه شود
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی از دهستان بیضا که در بخش اردکان شهرستان شیراز واقع است و 590 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(کُ سَ)
دهی است از دهستان کران بخش مرکزی شهرستان نوشهر واقع در 4هزار و پانصد گزی جنوب باختری نوشهر و سه هزار و پانصد گزی جنوب شوسۀ نوشهر به چالوس با 550تن سکنه. آب آن از رود خانه کشک رود و راه آن مالرو است در تابستان عده ای از سکنه به ییلاق زانوس واطاق سرا می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کشک سا. رجوع به کشک سا شود
لغت نامه دهخدا
هرودت نام پادشاه معروف ماد، هووخشتر را کوآکسار نقل کرده است ولی از کتیبۀ بیستون معلوم است که هووخشتر بوده، (از ایران باستان ج 1 ص 180)، رجوع به هووخشتر شود
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ)
دهی از دهستان شهرمیان که در بخش مرکزی شهرستان آباده واقع است و 150 تن سکنه دارد. در نزدیکی این ده خرابه هایی از عهد ساسانیان وجود دارد. این ده را قصرزر نیز می گویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
آنکه کشک ساید. آنکه کشک را در آب ریزد و با دست بساید تا آب کشک بدست آید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
از توابع دهستان کران نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
تاج گلی کرک مانند که بر ساقه ی نی باتلاقی پدید آید
فرهنگ گویش مازندرانی
نام قلعه ای در نزدیکی دهکده ی نارنج بندبن از لنگای عباس
فرهنگ گویش مازندرانی